یه روز خسته کننده + اولین تاب بازی...
گل دخترم سلام... امروز خیلی روز کلافه کننده ای بود برام... خیلی اذیت کردی و مهمتر از اون اینکه خودت اذیت شدی.. همش بهونه می گرفتی ... قرار بود بابامجتبی بعدازظهر بره مراسم تعزیه... به محض اینکه رفت شما بدتر کردی گفتم احتمالا خوابت میاد هر کاری کردم نخوابیدی و بهونه گرفتی حاضرت کردم و بردمت پارک نزدیک خونمون... تو راه همش غر می زدی که از کالسکه درت بیارم .. تا اینکه رسیدیم سوار تابت کردم یکم تاب بازی کردی خیلی از تاب خوشت اومده بود و می خندیدی.. *************************************************** بعد هم چند بار سوار سرسره کردمت.. منتها تا کفشات را پات کردم که راه بری تو فضای پاک یه پسر بچه را دیدی که با توپ بازی می کنه بدو...